گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای دل بیا و نقش بتان بر کنار نه

بربط بهل به مطرب و می بر خمار نه

عذرا بده به وامق و شیرین به کوهکن

سرو چمن به فاخته گل را به خار نه

زنار بر برهمن و بت را به بتکده

سبحه به شیخ و باده بر میگسار نه

چند از خزان شکایت و چند از بهار لاف

پیر و جوان به فکر خزان و بهار نه

تیغ و کمند و تیر به ترکان مست ده

تازی سمند سرکش بر شهسوار نه

آب بقا به خضر و زر و لعل را به کان

دور جهان به اهلش و گنجش به مار نه

مجنون به یاد لیلی و یوسف به شهر مصر

گلشن به باغبان و گلشن بر هزار نه

شیراز را وداع کن و رو به طوس کن

غربت‌گزین وطن تو به اهل دیار نه

خاکت اگر به باد دهد روزگار دون

رخ را بر آستانه شه چون غبار نه

ور مدعی به خصمیت آشفته تیغ آخت

تو کار خصم را به دم ذوالفقار نه

هر کاو خلاف کرد در آیین دوستی

بگذر تو از خلافش بر کردگار نه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode