گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بجز زلف تو کفر و غیر چشمان تو ساحر نه

بجز رویت بهشت و جز لب لعل تو کوثر نه

بدست چشم مستت زابروان تیغ دو سر دیدم

بجز در پنجه حیدر سر تیغ دو پیکر نه

نی خامه شکر ریزد زوصف آن لب شیرین

مگو غیر ازنی هندوستان را هست شکر نه

اگر ای دست حق دستم نگیری از سر رحمت

زخیل ممکناتم هست گوئی یار و یاور نه

بپاداش عمل آشفته را دوزخ بود درخور

ولی با عفو جام تو مرا این حرف باور نه