آید از عشق کار شایسته
من و آن کار بار شایسته
روزگاری بعشق کردم سر
یاد از آن روزگار شایسته
فاش کردند سر حق عشاق
گو بیاد آر دار شایسته
نیست هر دغدار بنده عشق
منم آن داغدار شایسته
هر بهاری خزان زپی دارد
جسته ام نوبهار شایسته
بختی عقل را ززلف بتان
شد به بینی مهار شایسته
گر هزاران حدیث گل گویند
نبود چون هزار شایسته
میرسد کاروان مصر زراه
سرمه کن زآن غبار شایسته
مدعی رفت جهد کن که بود
وقت بوس و کنار شایسته
کشت دردسرم بده ساقی
زآن می بی خمار شایسته
کسوت حسن نیکوان یا رب
از چه پود است و تار شایسته
داری آشفته چون قرار بعشق
بگذر زآن قرار شایسته
که بود عشق پرتو ازلی
علی آن پرده دار شایسته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.