گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گلزار عشق چون تو نهالی نیافته

رخسار حسن همچو تو خالی نیافته

جز ابروان به روی تو هرگز منجمی

بر آفتاب بدر هلالی نیافته

چندی حکیم نقطه موهوم جست و باز

غیر از دهان دوست خیالی نیافته

میخواست حسن دوست که تا جلوه‌ای کند

جز عرصه خیال مجالی نیافته

مجنون بدانش آنکه نه دیوانه تو شد

عاشق نباشد آنکه کمالی نیافته

صد دوره زد سپهر و مه و سال پس ندید

خوشتر ز وقت وصل تو سالی نیافته

با اینکه خضر خورده زلال حیات را

چون لعل دلکش تو زلالی نیافته

چندانکه آدمی و ملک وصف کرده عقل

مانند تو فرشته خصالی نیافته

پروانگان ز پرتو شمع تو سوختند

آشفته‌ات چرا پر و بالی نیافته

نور خدا در آینه اولیا بتافت

همچون علی جلال و جمالی نیافته

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته

رخساره زمین چو تو خالی نیافته

تابنده‌تر ز روی تو ماهی ندیده چرخ

خوشتر ز ابروی تو هلالی نیافته

بر دور عارض تو نظر کرده آفتاب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه