گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دلم بهرزه بسودای خام افتاده

زحرص دانه کبوتر بدام افتاده

چگونه طبل نهانی زنم بزیر گلیم

مرا که طشت حریفان زبام افتاده

تو را که کام زحلوای وصل شیرینست

چه غم که دلشده ای تلخ کام افتاده

رمیده گشت زمن دل چو آهوی وحشی

غزال وحشی من با که رام افتاده

کناره میکنم از کوی میکشان گوئی

مرا بسر هوس ننگ و نام افتاده

گرفته محتسب و شیخ گرد عاشق مست

فغان که صحبت خاصان بعام افتاده

اگر چه آه پیام دلم دهد جان گفت

زچیست کار تو را با پیام افتاده

مریز خون دلم زابروان کج ای ترک

که ذوالفقار پی انتقام افتاده

به پیش سنگ دلت ای صنم دلم به نیاز

چو بت پرست به پیش رخام افتاده

بیار ساقی مستان شراب زنگ زدا

مرا که آینه اندر ظلام افتاده

عبث بزلف تو منزل نکرد آشفته

نصیب خیل غریبان بشام افتاده

حذر نمیکنی ای ترک دلشکن هشدار

که داوریت به پیش امام افتاده

ولی و حجت حق صاحب زمان مهدی

که دهر را بکف او زمام افتاده