گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

باز بهم برآمده طره مشکبوی تو

تا بخطا چه میکند نافه تو بتوی تو

نافه بناف آهوان خون شده زلف وامکن

پرده مکش که گل درد پرده خود ببوی تو

گه بهوای سرمه و گاه ببوی غالیه

حور بگیسو و مژه خاک برد زکوی تو

نام زلال کی برد آب حیات کی خورد

خضر اگر که یکنفس آب خورد زجوی تو

بت بنهفته در بغل سجده بکعبه میکند

تا بتو کی وفا کند بوالهوس دو روی تو

رشته زلف او مهل ای دل پاره پاره ام

بو که زسوزن مژه یار کند رفوی تو

روی تو جان بپرورد خوی تو سوخت پیکرم

شیفته ام بروی تو شکوه کنم زخوی تو

یار بقصد کشتن و تو بهوای زندگی

کام زدوست کی برد ایندل کامجوی تو

دعوی خون بها کنم در صف حشر کی غلط

هست مجالی ار مرا گر نظری بروی تو

نقد من ار بود دغل پاک بباز تو عمل

در بر صیرفی برد زشت من و نکوی تو

آشفته آرزوی من خاک در علی بود

وه که بخاک میبرم آخر آرزوی تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

نیست گشاده چشم من جز به خیال روی تو

بسته کس نشد دلم جز به شکنج موی تو

هر سحری چو بیدلان آیم و بر تو بنگرم

از پی آنکه شد مرا فال خجسته روی تو

پیش من آ که ساعتی با تو مگر دمی زنم

[...]

جامی

گر به خطا کنم نگه یک سر مو به روی تو

باد مرا بدین گنه روی سیه چو موی تو

بود دلم ز غصه خون شوق تو برد ازو سکون

همدم اشک لاله گون روی نهاد سوی تو

گه به من گدا خوشی گاه ز من جدا خوشی

[...]

اهلی شیرازی

ز جور مدعی گویم که کم آیم بکوی تو

ولی بی اختیارم شوق می آرد بسوی تو

اگر مهر تو و بخت من بد روز این باشد

ز دنیا بایدم رفتن بداغ آرزوی تو

ندارم طاقت نادیدنت هرچند میدانم

[...]

وحشی بافقی

آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو

منصب پاسبانیم داده به گرد کوی تو

چیست اشاره چون زیم حکم چه می‌کند بگو

در بد و نیک عشق من رد و قبول خوی تو

پای فرشته چون مگس برده فرو در انگبین

[...]

میلی

همچو غبار اگر شوم، در ره آرزوی تو

جذبه شوقم آورد، رقص‌کنان به کوی تو

با همه کس ز بیخودی، عشق ترا بیان کنم

گر دهد اضطراب دل، فرصت گفت‌وگوی تو

بر تو و بر وفای تو، دل چه نهم که هر زمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه