گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عاشق گریختن نتواند ز بند او

گر شش جهت اسیر بود در کمند او

عاقل اگر چه پند حکیمانه می‌دهد

عاشق چگونه گوش گذارد به پند او

ای عشق از کدام درختست میوه‌ات

کز وهم برتر است نهال بلند او

آمد به شکل نعل سبک خنک او هلال

بر آسمان گذشته همانا سمند او

مرهم به داغ دل چه نهی ای طبیب شهر

درمان ز کس طلب نکند مستمند او

از ملک عشق عقل نیارد گریختن

گرد جهان حصار شود شهربند او

طوطی حدیث آن لب شیرین چو بشنود

تنگ شکر نثار کند پیش قند او

مردم نهند مرهم بر ریش اندرون

ساید نمک به داغ درون دردمند او

آشفته سرّ عشق نداند به جز خدای

بیجا حکیم دم مزن از چون و چند او

عشق است مرتضی دو جهان جلوه‌گاه وی

امکان بود تمام اسیر کمند او