گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عاشق گریختن نتواند ز بند او

گر شش جهت اسیر بود در کمند او

عاقل اگر چه پند حکیمانه می‌دهد

عاشق چگونه گوش گذارد به پند او

ای عشق از کدام درختست میوه‌ات

کز وهم برتر است نهال بلند او

آمد به شکل نعل سبک خنک او هلال

بر آسمان گذشته همانا سمند او

مرهم به داغ دل چه نهی ای طبیب شهر

درمان ز کس طلب نکند مستمند او

از ملک عشق عقل نیارد گریختن

گرد جهان حصار شود شهربند او

طوطی حدیث آن لب شیرین چو بشنود

تنگ شکر نثار کند پیش قند او

مردم نهند مرهم بر ریش اندرون

ساید نمک به داغ درون دردمند او

آشفته سرّ عشق نداند به جز خدای

بیجا حکیم دم مزن از چون و چند او

عشق است مرتضی دو جهان جلوه‌گاه وی

امکان بود تمام اسیر کمند او

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

دلسوز ما که آتش گویاست قند او

آتش که دید دانهٔ دلها سپند او

هر آفتاب زردم عیدی بود تمام

چون بینمش که نیم هلال است قند او

بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس

[...]

سعدی

گفتم به عقل پای برآرم ز بند او

روی خلاص نیست به جهد از کمند او

مستوجب ملامتی ای دل که چند بار

عقلت بگفت و گوش نکردی به پند او

آن بوستان میوه شیرین که دست جهد

[...]

صائب تبریزی

روزی که پسته دید لب همچو قند او

شد خنده زهر در دهن نیم خند او

لیلی وشی که شورش سوادی من ازوست

یک حلقه است چشم غزال از کمند او

جان می دهد به نرگس بیمار خلق را

[...]

بیدل دهلوی

پر نارساست سعی تحیر کمند او

ای ناله‌ همتی ز نهال بلند او

برقی به ماه‌ نو زد و گردی به موج‌ گل

از ابروی اشارهٔ نعل سمند او

ناسور را به داغ دوا می‌کنند و بس

[...]

سحاب اصفهانی

بندد دل ار چنین خم مشکین کمند او

ای صید دل مجوی خلاصی ز بند او

اندیشه‌ای ز چشم بدش نیست زانکه هست

دایم ز خال چهره بر آتش سپند او

اول به کشور دل من تاخت هر که کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه