امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
خلق را دلها کباب از چشم پر خون منست
در جگر صد پاره از اشک جگر گون منست
خاک آن کو را بخون آبی زدم، لیکن هنوز
شرمسارم زانکه خاک او به از خون منست
مهر نگشادم جراحتنامه های سینه را
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
گر نمیسوزد دلم، این آه دردآلود چیست؟
آتشی گر نیست در کاشانه، چندین دود چیست؟
عاقبت چون روی در نابود دارد بود ما
این همه اندیشه بود و غم نابود چیست؟
ناوک آن غمزه هر کس راست، ما را هم رسد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
عمر بگذشت و دلم جز عاشقی کاری نیافت
چشم یاری داشت از یاران ولی یاری نیافت
ای دل از کویش ببر سرمایه درد و نیاز
کین متاع کاسد اینجا هیچ بازاری نیافت
تا صبا زلفش برای صید دلها باز کرد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
خاک من باد از سر کوی تو گر بیرون برد
نیست روی آنکه این سودا ز سر بیرون برد
خلوتی خوش دارم امشب با خیال زلف او
گر نه باد صبح از این خلوت خبر بیرون برد
با خیالش گر شبی در کنج تنهایی روم
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
گر من از خاک درت رفتم، دل شیدا بماند
تن روان شد بر طریق عزم و جان آنجا بماند
من خود آواره شدم، لیکن دل درمانده را
پرسشی میکن، که در کویت تن تنها بماند
عاشقان را در غمت دل رفت و درد دل نرفت
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
ما برفتیم و دل آواره در کویت بماند
جان نماند از عشق و در دل حسرت رویت بماند
جان در این طوفان غم بر باد شد، لیکن خوشم
کز تن خاکی غباری بر سر کویت بماند
شمع وار از جمع رندان رفتی و سوزت نرفت
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
عید شد، خوبان به عزم مجلس و می میروند
دردمندان راه میپرسند و از پی میروند
گر به گشتی میرود، تنها خوشست آن آفتاب
قاصد جان منند آنها که با وی میروند
چون گل و سنبل پریرویان ز آب و تاب می
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
فصل نوروز است و خلقی سوی صحرا میروند
بینصیب آنانکه در می قول مطرب نشنوند
رخ نمودی، مردمان را چشم بر ابروی تست
عید شد، باریکبینان دیده بر ماه نوند
من که در شبهای محنت سوختم، زانم چه سود
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
وقت گل، خوبان چو بزم عیش در صحرا نهند
عاشقان را تازه داغی بر دل شیدا نهند
نازنین را عشق ورزیدن نزیبد، جان من
شیرمردانِ بلاکش پا در این غوغا نهند
دیدهٔ نااهل باشد بر چنان رویی دریغ
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
بیلبت هردم ز چشم درفشان خون میرود
پارههای دل ز راه دیده بیرون میرود
یک شب ای شمع بتان، در کنج تاریک من آی
تا ببینی حال تنها ماندگان چون میرود
خون که از زخمی رود، داغش نهی باز ایستد
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
سرو ما را هر زمان دل میکشد سوی دگر
چون گل رعنا که دارد هر طرف روی دگر
هر که دارد روی دل در قبله دیدار او
سهو باشد سجده در محراب ابروی دگر
در طریق دوستی، ثابت قدم چون خاک باش
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲ - استقبال از کمال خجندی
ای سر زلف ترا دلهای مشتاقان اسیر
هرگزت نگذشت یاد دردمندان در ضمیر
من گرفتارم، به جرم عشق بر دارم کنید
تا به کوی دوست، دشمن بیندم با دار و گیر
گر مه روی تو روزی بنگرد بالای بام
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
عید شد، ما را دل دیوانه زندانی هنوز
گل شکفت از گریه، چشمم ابر نیسانی هنوز
سبزه تر خاست زان لبها و من رفتم ز هوش
ناچشیده جرعهای زان راح ریحانی هنوز
گر بدانی سوز من، رحم آیدت بر روز من
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
من که چون شمع از غمت با سوز دل در خندهام
نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
همچو مجمر، سینهای پرآتش و انفاس خوش
همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخندهام
گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
هر زمان از بیخودی خواهم که آن رو بنگرم
چون رسم نزدیک نتوانم که آن سو بنگرم
در سجود افتم چو بینم قبله دیدار او
رخ نهم بر خاک کان محراب ابرو بنگرم
هرکجا روی نکو یابم نشان، آنجا روم
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
هر شب از مستی به سوی خانه ره گم میکنم
نقد هستی وقف بر خمخانه و خم میکنم
هر شب از سوز درون بر حال بیماری خود
گاه میگریم چو شمع و گه تبسم میکنم
میکنم هر لحظه در پیش سگانت جای خویش
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
باده گلرنگست و ساقی یار و نوروزی چنین
دیده روشن کن بروی مجلس افروزی چنین
دوست با ما در مقام خشم و دنبالش رقیب
یار ما بد مهر و دنبالش بدآموزی چنین
آفتابی بود حسنت، سایه از ما برگفت
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
ای ز عشقت عالمی را روی در آوارگی
دیدمت یکبار، از آن شد کار دل یکبارگی
مونسم شبهای تنهایی جز اندوه تو نیست
وای بر حال کسی کش غم کند غمخوارگی
ای طبیب دردمندان، رحمتی فرما، که من
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱ - در باب بار ندادن بایسنقر به وی در مجلسی
ای که در بزم طرب جام دمادم میزنی
خون دل ناخورده چند از عاشقی دم میزنی؟
ضایع آن نازی که با اهل تنعم میکنی
حیف از آن تیری که بر دلهای بیغم میزنی
باز کن از خواب ناز آن نرگس رعنا که عمر
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲ - استقبال از کمال خجندی
دولت وصلش میسر کی شود بیجستوجوی؟
گر وصال کعبه میخواهی سخن در راه گوی
باغ گو عشرتگه مرغان فارغبال باش
ما گرفتاران به زندان قفس کردیم خوی
از فغان زار من گشته رفیقان دردمند
[...]