هر شب از مستی به سوی خانه ره گم میکنم
نقد هستی وقف بر خمخانه و خم میکنم
هر شب از سوز درون بر حال بیماری خود
گاه میگریم چو شمع و گه تبسم میکنم
میکنم هر لحظه در پیش سگانت جای خویش
خودنمایی بین که من در پیش مردم میکنم
خواهم اندر پایت افتم، دامنت گیرم به دست
چون ترا دیدم، ز شادی دست و پا گم میکنم
گفتهای: شاهی، بر این در کیست با چندین فغان
داد خواهم، بر در سلطان تظلم میکنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حال پریشان و دلتنگی خود سخن میگوید. او هر شب به خاطر مستی راه خانه را گم میکند و در عین حال به نقد زندگی خود مشغول است. از درد درون و بیماریاش مینالد، گاهی میگرید و گاهی لبخند میزند. او خود را در جمع سگانی میبیند که در پیش آنها خود را مینمایاند، هرچند در برابر مردم وضعیتش متفاوت است. شاعر به عشق خود ابراز محبت میکند و میخواهد در برابرش زانو بزند و دستش را بگیرد. در آخر، از مظلومیت خود میگوید و به خاطر فریادهایش در مقابل سلطان درخواست عدالت میکند.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر حال خوب و مستی، راه خانه را گم میکنم. تمام زندگیام را صرف لذتی میکنم که در میخانه پیدا میشود و به همین دلیل به سمت آن میروم.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر درد درونیام گاهی آنچنان غمگین میشوم که مثل شمع ذوب میشوم و گاهی هم لبخند میزنم.
هوش مصنوعی: هر لحظه در مقابل سگهای تو، جایگاه خودم را نشان میدهم؛ چرا که من در جلوی مردم خود را معرفی میکنم.
هوش مصنوعی: میخواهم به پای تو بیفتم و دامن تو را با دست خود بگیرم. چون تو را دیدم، از شادی خود را گم میکنم و نمیدانم چه باید کرد.
هوش مصنوعی: تو گفتهای که تو سلطانی، ولی در این درگاه چه کسی است که با این همه ناله و فریاد به کمکم بیاید؟ من در مقابل پادشاه از ظلم و ستم شکایت میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خونم از مستی طریق عقل را گم میکنم
میکشم خون صراحی روی در خم میکنم
با سگان کوی تو من بعد خواهم یار شد
عقل بیآرام پیش خود به مردم میکنم
بس که میپاشم به هرسو کوکب اشک از دو چشم
[...]
کی تبسم دور از آن شیرین تکلم میکنم
زهر خند است این که پنداری تبسم میکنم
در میان اشک شادی گم شدم روز وصال
اینچنین روزی که دیدم خویش را گم میکنم
با من آواره مردم تا به کشتن همرهند
[...]
خاک دیگر بر سر مژگان بیغم میکنم
دست دل میگیرم و دریوزهٔ غم میکنم
در تن از آسودگی خونابه دل تیره شد
میشکافم سینه و الماس مرهم میکنم
بیغمم بیغم، ز من ای دردناکان الحذر
[...]
پرتو مه را قیاس از نور انجم میکنم
در محیط قطره سیر بحر قلزم میکنم
نیست از منصور کمتر جوش خون گرم من
خشت را آواره از بالای این خم میکنم
خنده و جان بر لبم یک بار میآید چو برق
[...]
می روم هر سو سراغ دل ز مردم می کنم
طفل شوخی دارم او را هر زمان گم می کنم
خون من می ریزد و می پرسد احوال تو چیست
می زند شمشیر و می گوید ترحم می کنم
ساغر عشرت چو گل آسان نمی آید به دست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.