گنجور

 
امیر شاهی

هر شب از مستی به سوی خانه ره گم می‌کنم

نقد هستی وقف بر خمخانه و خم می‌کنم

هر شب از سوز درون بر حال بیماری خود

گاه می‌گریم چو شمع و گه تبسم می‌کنم

می‌کنم هر لحظه در پیش سگانت جای خویش

خودنمایی بین که من در پیش مردم می‌کنم

خواهم اندر پایت افتم، دامنت گیرم به دست

چون ترا دیدم، ز شادی دست و پا گم می‌کنم

گفته‌ای: شاهی، بر این در کیست با چندین فغان

داد خواهم، بر در سلطان تظلم می‌کنم