گنجور

 
امیر شاهی

ای که در بزم طرب جام دمادم می‌زنی

خون دل ناخورده چند از عاشقی دم می‌زنی؟

ضایع آن نازی که با اهل تنعم می‌کنی

حیف از آن تیری که بر دل‌های بی‌غم می‌زنی

باز کن از خواب ناز آن نرگس رعنا که عمر

می‌رود چون دور گل، تا چشم بر هم می‌زنی

می‌گشایی طره و دل‌ها به غارت می‌بری

می‌نمایی چهره و آتش به عالم می‌زنی

می‌کنی محروم از این در شاهی درمانده را

دست رد بر سینه یاران محرم می‌زنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فضولی

گر خدنگ غمزه را زین سان دمادم می‌زنی

کشته گردد عالمی تا چشم بر هم می‌زنی

نیست ممکن بیش ازین بیداد گر سنگین‌دلی

بر وفاداران خود سنگ جفا کم می‌زنی

دانه در دام بهر صید مرغی می‌نهی

[...]

سیدای نسفی

از وصال خویش با من هر زمان دم می زنی

دم به دم بر آتشم آبی چو شبنم می زنی

چشم می پوشی و عالم را به عالم می زنی

می دهی صد وعده و فی الحال بر هم می زنی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه