من که چون شمع از غمت با سوز دل در خندهام
نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
همچو مجمر، سینهای پرآتش و انفاس خوش
همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخندهام
گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی
ور به تشریف غلامی میپذیری، بندهام
در هوایت برگ عیشم همچو گل بر باد شد
وین زمان عمری است تا از خان و مان برکندهام
تیغ تو سر در نمیآرد به خونم، لیک من
خویشتن را در میان کشتگان افکندهام
یک شب از فریاد من خوابی به آسایش نکرد
روزها شد کز سگ کویش بدین شرمندهام
گفتهای: شاهی نمیمیرد چو شمع از تاب غم
من به سوز عشق بریانم، از آن تابندهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار از حساسیت و غم ناشی از عشق و دلتنگی خود سخن میگوید. او خود را مانند شمع میبیند که از غم میسوزد و تنها راه زنده ماندن را سوختن در این عشق میداند. وی تشبیهاتی به مجمر و ساغر میآورد که نشان از درون آتشین و دردناک او دارد. اگرچه او در برابر قدرت حاکمیت و سیاست تسلیم است، اما همچنان به عشق و دلباختگی خود پایبند است. شاعر به ناله و فریاد خود اشاره میکند که هیچ آسایشی برای او به ارمغان نیاورده و از این وضعیت شرمنده است. در نهایت، او به سوز عشق خود اشاره میکند و میگوید که این سوز او را درخشان و تابان نگهداشته است.
هوش مصنوعی: من همچون شمعی هستم که از درد تو میسوزم و در عین حال لبخند میزنم. چارهای جز سوختن ندارم تا زمانی که زندهام.
هوش مصنوعی: سینهام پر از شوق و هیجان است، همانند مشعلی که آتش درونش زبانه میکشد. نفسهایم شیرین و خوشبو هستند، اما در دلام درد و غمی نهفته است، در حالی که لبهایم لبخند را فراموش نکردهاند.
هوش مصنوعی: اگر با سیاست و قدرت بازی میکنی، من حاکم توام؛ و اگر به مقام خدمتگزاری تن میدهی، من بندهی تو هستم.
هوش مصنوعی: در عشق تو شادیهایم مانند گلی که در باد پراکنده شده، از بین رفته و مدت زیادی است که از خانه و کاشانهام دور شدهام.
هوش مصنوعی: تیغ تو به خون من نمیرسد، اما من خود را در میان کشتگان انداختهام.
هوش مصنوعی: یک شب از شدت فریاد من، خواب بر من آرامش نداد و اکنون روزها، از شرم و خجالت به خاطر عشق او مثل سگی در کوچهها میگردم.
هوش مصنوعی: تو گفتهای که پادشاهی هرگز نمیمیرد، اما من مانند شمعی هستم که به خاطر غم عشق میسوزد. از این رو، نورانی و درخشان هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهام
ور چه آزادم ترا تا زندهام من بندهام
مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل
نیست روی رستگاری زو مرا تا زندهام
از هوای هر که جز تو جان و دل بزدودهام
[...]
نیستم چون یار ترکیگو ولی تا زندهام
چشم ترک و لعل ترکیگوی او را بندهام
ریزم از شیرینزبانی در سخن شکر ولی
پیش آن لب از زبان خویشتن شرمندهام
نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم
[...]
همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام
میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام
تاب وصلم نیست ایمه چون زیم در هجر تو
وای بر مردن چو من در زندگی وامانده ام
داغ سودای غمت دیوانه کردم ای پری
[...]
دل ز کار و بار عالم سر به سر برکندهام
میکشم بار غمت از جان و دل تا زندهام
گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من
چون قدح خونم خورد آن لعل من در خندهام
نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت
[...]
بیتن خاکی چو نام نیکمردان زندهام
سالها شد این لباس عاریت را کندهام
گرچه برگ من زبان شکر و بار افتادگی است
همچنان از حسن سعی باغبان شرمندهام
بس که چون یوسف گران بر خاطراخوان شدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.