گنجور

 
امیر شاهی

ما برفتیم و دل آواره در کویت بماند

جان نماند از عشق و در دل حسرت رویت بماند

جان در این طوفان غم بر باد شد، لیکن خوشم

کز تن خاکی غباری بر سر کویت بماند

شمع وار از جمع رندان رفتی و سوزت نرفت

همچو گل دامن کشان بگذشتی و بویت بماند

ما خود از خاک درت رفتیم، لیکن گاهگاه

پرسشی می‌کن دل ما را، که پهلویت بماند

از تن شاهی خیالی هم نماند از غم، ولی

همچنان در دل خیال قد دلجویت بماند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

رفتیم از چشم و در دل حسرت رویت بماند

بر شکستی و به جانم نقش گیسویت بماند

سر گذشتی بشنو از من، داشتم وقتی دلی

سالها شد در فرامش خانه مویت بماند

دی خرامان می گذشتی خلق بیدل مانده را

[...]

شاهدی

جان ز تن رفت و دل اندر عقد گیسویت بماند

شد تنم هم خاک دروی تا ابد بویت بماند

خاک ره گشتم ولی شادم که بعد از سالها

گردی از خاک وجودم بر سر کویت بماند

در دل پر درد خود دیدم که در هرگوشه ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه