گنجور

 
امیر شاهی

گر من از خاک درت رفتم، دل شیدا بماند

تن روان شد بر طریق عزم و جان آنجا بماند

من خود آواره شدم، لیکن دل درمانده را

پرسشی میکن، که در کویت تن تنها بماند

عاشقان را در غمت دل رفت و درد دل نرفت

خستگان را در فراقت سرشد و سودا بماند

ساربان بر قصد دوری میزند طبل رحیل

گو بران محمل، که ما را خاری اندر پا بماند

ای صبا، از روی یاری با رفیق ما بگوی

رو که شاهی را نظر بر صورت زیبا بماند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
میلی

جان به حسرت دادم و آزار دل بر جا بماند

در جگر زان غمزه پیکانهای استغنا بماند

وه که افسون جنون دست از گریبانم نداشت

طوق رسوایی به گردن، بند غم بر پا بماند

ای دل دیوانه، تن در ده به رسوایی که باز

[...]

کلیم

ز آنهمه صبر و سکون در دل کف خوناب ماند

کاروان ما بجای آتش از وی آب ماند

آه اگر آتش بدل زد اشک در کار خودست

گر بسوزد خانه خواهد قسمت سیلاب ماند

چشم بر بهبود پیری داشتم آنهم نشد

[...]

صائب تبریزی

عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند

مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه