گنجور

 
امیر شاهی

هر زمان از بی‌خودی خواهم که آن رو بنگرم

چون رسم نزدیک نتوانم که آن سو بنگرم

در سجود افتم چو بینم قبله دیدار او

رخ نهم بر خاک کان محراب ابرو بنگرم

هرکجا روی نکو یابم نشان، آنجا روم

واندر آن صورت ترا بینم، چو نیکو بنگرم

آنکه پهلو می‌زند ابروی او با ماه نو

تا کیش با دیگران پهلو به پهلو بنگرم

حد شاهی نیست بر خاک درش ره یافتن

من همان بهتر که از دور آن سر کو بنگرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

چون من بی صبر و دل خواهم که آن رو بنگرم

اول از بیم رقیب این سو و آن سو بنگرم

سوزدم جان ز آرزوی آن خط و عارض به باغ

سایه سنبل چو بر گلهای خود رو بنگرم

بر میان صد رشته جان با کمر بستی گره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه