گنجور

 
امیر شاهی

عید شد، ما را دل دیوانه زندانی هنوز

گل شکفت از گریه، چشمم ابر نیسانی هنوز

سبزه تر خاست زان لب‌ها و من رفتم ز هوش

ناچشیده جرعه‌ای زان راح ریحانی هنوز

گر بدانی سوز من، رحم آیدت بر روز من

جان من، آگه نه‌ای زین محنت جانی هنوز

گریه‌های گرم بین ابر بهاری را به باغ

گل به رویش خنده‌ای ناکرده پنهانی هنوز

گفته‌ای: دانسته‌ام شاهی گدای کوی ماست

عمر اگر باقی بود زین بهترش دانی هنوز

 
 
 
جلال عضد

باز می ناید دل ما از پریشانی هنوز

می نهد پیش بتان بر خاک پیشانی هنوز

در وفا و عهد و پیمان تو می آرم به سر

عهد و عمر و تو همان بدعهد و پیمانی هنوز

رو بپوش از هر نظر بر حسن خود، خواری مکن

[...]

هلالی جغتایی

عمر رفت و از تو ما را صد پریشانی هنوز

وه! چه عمرست این؟ که حال ما نمیدانی هنوز

یک نظر دیدیم دیدارت وزان عمری گذشت

دیدها بر هم نمی آید ز حیرانی هنوز

چیست چندین التفات آشکارا با رقیب؟

[...]

وحشی بافقی

هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز

وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز

سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان

جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز

ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن

[...]

صائب تبریزی

ریخت دندانهاو در فکر لب نانی هنوز

مهره بازیچه گردون گردانی هنوز

شد بنا گوشت سفید و ظلمت غفلت بجاست

صبح روشن گشت و در خواب پریشانی هنوز

شاهراه کشور مرگ است هر موی سفید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه