گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

کدام ماه چو ماه منیر ما باشد

کدام یار چو آن بی نظیر ما باشد

کدام سرو بجز قامت چو شمشادت

به راستی چو قدت دلپذیر ما باشد

حرام زاده ام ار با وجود مهر و مهی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

ز نامرادی ما گر تو را خبر باشد

یقین به حال دل ما تو را نظر باشد

بیا به پرسش بیمار تا کنم به فدا

هزار جان گرامی مرا اگر باشد

صبا تو حال دل من چو نیک می دانی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

دلم بر آتش عشقت کباب خوش باشد

به یاد لعل لب تو شراب خوش باشد

تو آب چشمه حیوانی و منم تشنه

بیا که تشنه لبان را به آب خوش باشد

ز شربت لب لعلت به ما چشان جامی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

اگرچه بر دلم از هجر صد ستم باشد

ولی امید وصال ار بود چه غم باشد

وگرچه خسته و زاری دلا مباد آن روز

که سایه غم او از سر تو کم باشد

قدم به پرسش بیمار نه که خواهم کرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

دلم ز غصّه هجران همیشه خون باشد

ندانم عاقبت او ز عشق چون باشد

هوای زلف تو چندان دلم به سر دارد

که دایم از غم عشق تو سرنگون باشد

کسی که روی تو را دید و عشق با تو نباخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

مرا تحمّل هجران آن نگار نباشد

چو بلبلم هوس ناله های زار نباشد

گلم ز دست به در شد چه می کنم بستان

به پای دل ز فراقش به غیر خار نباشد

بیا به دیده نشینم که مردم چشمی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

چرا ز وصل تو کامم روا نمی باشد

چرا به بخت منت جز جفا نمی باشد

پیام من که رساند به یار مهرگسل

رسول من چکنم جز صبا نمی باشد

بگو به هجر توأم خون دل ز دیده برفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

رمید دل ز من خسته پیش دلبر شد

دماغ جان ز سر زلف او معطّر شد

چو روی آن بت رعنا بدید از سر شوق

ز جان غلام رخ یار ماه پیکر شد

اگرچه زلف سیاهت به شب رهش گم کرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

جمال روی تو بر ملک دل چو سرور شد

دو چشم بخت من از دیدنش منوّر شد

چو آفتاب جمالت برآمد از مشرق

جهان حسن و لطافت تو را مقرّر شد

چو روشنی رخت دید آفتاب ز رشک

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

نسیم باد صبا از دیار ما آمد

عجب اگرنه ز پیش نگار ما آمد

عبیر و عنبر سارا وزید در بستان

که نکهتی ز سر زلف یار ما آمد

خبر به بلبل شیدا ده ای نسیم صبا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷

 

رسید مژده ی شادی که شاه باز آمد

خلاص یافت دل از غم که دلنواز آمد

نگارم ار چه بسی انتظار می فرمود

چو صد نگار کنونم ز در فراز آمد

مرا ز درد فراقش شکایتی می بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

ز باد صبح حدیثی مرا به گوش آمد

که خیز ای دل مسکین که گل به جوش آمد

زمین ز لاله و خیری و سوسن و شمشاد

به بانگ بلبل شوریده در خروش آمد

چو جام باده به بستان دمید و گل بشکفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

چو زلف خویش چرا عهد یار بشکستند

چرا به تیغ جفا جان خستگان خستند

ز محنت شب هجران و اشتیاق وصال

به چشم حسرت ما راه خواب دربستند

قسم به روی چو خورشید تو که هشیاران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

بسا دلی که به زلف تو پای در بندند

گر از تو باز ستانند با که پیوندند

دلم ببردی و خون جگر خوری تا کی

مکن مکن که چنین جور از تو نپسندند

نمی رود ز خیالم خیال طلعت دوست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

مرا ز دوستی دوست دشمنان بیشند

اگرچه دوست نباشند دشمن خویشند

تو شاه عالمیانی و من گدای درت

شهان ز حال گدایان خود بیندیشند

مزن به تیغ جفا دلبرا مرا زین بیش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

مقرّرست دلا دلبران وفا نکنند

نهند درد به دلها ولی دوا نکنند

وفا اگر ننمایند حاکمند ولی

به جان خسته دلان این همه جفا نکنند

اگر زکات به درویش مستحق ندهند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۳

 

دمی که رای منت اختیار خواهد بود

همان دمم به جهان بخت یار خواهد بود

اگر به دامن وصلت رسد شبی دستم

فتوح روز من و روزگار خواهد بود

اگر به کلبه احزان ما دهی تشریف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۴

 

مرا خیال تو تا در ضمیر خواهد بود

گمان مبر که ز عشقم گزیر خواهد بود

هوای مهر دل من ز جان و دل شب و روز

مدام در پی ماه منیر خواهد بود

من از جفای تو روی از درت نگردانم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

فروغ حسن تو تا در کمال خواهد بود

زبان فکر من از مدح لال خواهد بود

حرام باد بر آنکس همیشه خواب و قرار

که گفت خون دل ما حلال خواهد بود

به جان رسید دل ما ز هجر تو تا کی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶

 

هزار یار نوت گر ندیم خواهد بود

نه چون محبّت یار قدیم خواهد بود

رسید مژده به گوش دلم ز باد صبا

که بر من آن دل مسکین رحیم خواهد بود

اگر نه لطف تو فریاد ما رسد جانا

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۱
sunny dark_mode