گنجور

 
جهان ملک خاتون

نسیم باد صبا از دیار ما آمد

عجب اگرنه ز پیش نگار ما آمد

عبیر و عنبر سارا وزید در بستان

که نکهتی ز سر زلف یار ما آمد

خبر به بلبل شیدا ده ای نسیم صبا

که وقت عشرت و باغ و بهار ما آمد

فغان و ناله ی شبگیر ما به روز فراق

نگشت ضایع و روزی به کار ما آمد

چو گل برفت ز دستم ببین که سرو روان

ز روی لطف دگر با کنار ما آمد

برون رویم به صحرا و خرّمی و نشاط

که از سفر بت چابک سوار ما آمد

به زلف گو که پریشان چرا شدی چو دلم

مگر موافقت روزگار ما آمد

زآتش دل غمدیده و بلا جویم

ز دیده خون جگر در کنار ما آمد