گنجور

 
جهان ملک خاتون

بسا دلی که به زلف تو پای در بندند

گر از تو باز ستانند با که پیوندند

دلم ببردی و خون جگر خوری تا کی

مکن مکن که چنین جور از تو نپسندند

نمی رود ز خیالم خیال طلعت دوست

چرا که مهر رخش در دل من آکندند

ز بوستان وفاداری ای مسلمانان

مگر که شاخ محبّت ز بیخ برکندند

جواب تلخ شنیدیم از آن لب شیرین

نمک به ریش من خسته دل پراکندند

دل شکسته ی بیچاره هیچ می دانی

که عاشقان رخ همچو ماه او چندند

منم شکسته دلی در جهان و گویندم

چرا ز چشم عنایت ترا بیفکندند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وحشی بافقی

بتان که اهل تعلق به قید شان بندند

غریب سخت دلی چند سست پیوندند

تهیهٔ سبب گریه‌های چون زهر است

شکر فشانی اینان که در شکر خندند

در این جریده افسوس رنگ معنی نیست

[...]

شیخ بهایی

جوان و پیر که در بند مال و فرزندند

نه عاقل اند که طفلان ناخردمندند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه