گنجور

 
جهان ملک خاتون

ز باد صبح حدیثی مرا به گوش آمد

که خیز ای دل مسکین که گل به جوش آمد

زمین ز لاله و خیری و سوسن و شمشاد

به بانگ بلبل شوریده در خروش آمد

چو جام باده به بستان دمید و گل بشکفت

ز چارسوی چمن های و هوی نوش آمد

بگیر گوشه باغی و دامن چمنی

مرا ز هاتف غیبی چنین به گوش آمد

مده ز دست لب جوی و قامتی دلجوی

به گوش جان من از گفته سروش آمد

گلست عارض زیبای یار و لب چون می

زآن جهت ز دهان تو بوی نوش آمد

دلم ز هوش به در رفته بود از هجران

ز بوی عنبر زلف تو باز هوش آمد

شکست طبله عطّار در همه بازار

از آنکه لعل لبانت شکرفروش آمد

چو ناله ام بر دف در جهان شنید هزار

ز شوق روی گل بوستان خموش آمد