گنجور

 
جهان ملک خاتون

رسید مژده ی شادی که شاه باز آمد

خلاص یافت دل از غم که دلنواز آمد

نگارم ار چه بسی انتظار می فرمود

چو صد نگار کنونم ز در فراز آمد

مرا ز درد فراقش شکایتی می بود

هزار شکر که آن غمگسار باز آمد

به ناز اگر بخرامد چو سرو در بستان

فغان ز لاله برآید که سرو ناز آمد

به پیش طاق دو ابروی همچو محرابش

هزار زاهد صد ساله در نماز آمد

خیال دوست ندا کرد کای فلان چون تو

بسی کبوتر وحشی به چنگ باز آمد

بساز با غم هجران یار و شادی کن

که کار هر دو جهان از غمش به ساز آمد