گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

جز جفاکار تو با من ز جفا کاری نیست

مکن ای یار که این رسم و ره یاری نیست

شد دلم خون ز غم و دلبر بی رحم مرا

رسم دلجویی و آئین وفاداری نیست

ماجرای دل پرخون به که گویم که کسی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

صد جفا بر دلم از یار جفاکاری هست

لیک خوشدل به همینم که مرا یاری هست

شاد از آنم به غم عشق تو گر صبر مرا

اندکی نیست و لیکن غم بسیاری هست

به طبیب من بیمار که گوید که تو را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

آنکه از عار به یاران نشود یار اینست

وانکه دارد ز من و یاری من عار اینست

آن جفاکار که کارش ز جفاکاری نیست

جز جفاکاری یاران وفادار اینست

آن ستمکار که از تیغ ستم می ریزد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

کار من مهر تو و پیشه تو کین منست

کین من رسم تو و مهر تو آئین منست

تا مرا هست وفا پیشه، ترا هست جفا

تا ترا هست جفا کیش، وفا دین منست

شادی من غم و اندوه دل خرم تست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

کی به حسن آن که پریچهره و مهوش باشد

چو تو دلخواه بود یا چو تو دلکش باشد

توئی آن تازه خط امروز که از رشک به خون

چهره ی لاله رخان از تو منقش باشد

کارم از کاکل تو تا بکی آشفته شود

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

هر که یک لحظه حدیث غم من گوش کند

هر حدیثی که شنیده است فراموش کند

که درآرد به نظر سرو چمن را دیگر

هر که نظاره ی آن سرو قباپوش کند

تا به کی دردسر عقل کنم ساقی کو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

آنچنان از تب عشق تو تنم می‌سوزد

که ز تاب تب تن پیرهنم می‌سوزد

شعله‌خویی زده در جان من آتش که اگر

برمش نام، زبان در دهنم می‌سوزد

تا مرا ز آتش غیرت بگدازد با غیر

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

آن جفا پیشه که منعش ز جفا نتوان کرد

چه توان کرد که منع دل ما نتوان کرد

آن که در خیل نکویان نتوان یافت چو او

به جفائی که کند ترک وفا نتوان کرد

نتوان کرد جدائی ز تو اما چه علاج

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

سوی آن کز تو دلش خوش به نگاهی باشد

سهل باشد که نگاهی ز تو گاهی باشد

مانع ای ابر کرم چیست که از رشحه ی تو

قطره ای قسمت لب تشنه گیاهی باشد

ارتو نسبت به من آن جور که باشد همه وقت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

گفتم آن لعل لب از شیره جان ساخته‌اند

گفت نه جان تو شیرین‌تر از آن ساخته‌اند

هست هر عضو تو از عضو دگر شیرین‌تر

مگر اعضای تو از شیرهٔ جان ساخته‌اند

نالد از درد به تن هر رگ من پنداری

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

گر نسوزد دل دلدار به من جا دارد

شمع از سوزش پروانه چه پروا دارد

درد و درمان چه بود از تو چه پروا دارد

دردمند تو به درمان مسیحا دارد (؟ )

هر چه گوید همه از عالم بالا گوید

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

گر چنین دلبر من آفت جان خواهد شد

بس جهاندیده که رسوای جهان خواهد شد

ور چنین خون شودم دل دل خونگشته ی من

همره اشک به کوی تو روان خواهد شد

زان پری پیکر اگر کاهد از اینگونه تنم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

هر که را یاد تو در دل نفسی می آید

کی دگر در دل او یاد کسی می آید

آه از آن آتش سوزان که چنین گرم عنان

از پی سوختن مشت خسی می آید

بخت بد بین که مرا می کشد آن مه کو را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

شاد باد آنکه ز ناشادی من یاد نکرد

شد ز ناشادی من شاد و مرا شاد نکرد

ناله ی من اثری در دل صیاد نکرد

پر و بالم نگشود از قفس آزاد نکرد

آه از آن شوخ که صد کشور آباد به جور

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

گر مصور مه من نقش تو دلخواه کشد

نکشد همچو تو دلخواه، مگر ماه کشد

تن من کاهی و بار غم تو کوهی، چون

بار چون کوه کسی با تن چون کاه کشد

تا به کی ای مه بی مهر ز هجرت شب و روز

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

بی وفائی که علاج دل پرخونم کرد

ریخت از تیغ جفا خونم و ممنونم کرد

تا تو در حسن و وفا لیلی ثانی گشتی

در وفای تو جهان ثانی مجنونم کرد

من که افسانه ام امروز به شیرین سخنی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

آن که لطفش گره از خاطر ما بگشاید

گره خاطر او لطف خدا بگشاید

کس برای دل ما دست عطایی نگشود

هم مگر اهل دلی دست عطا بگشاید

از خدا جوی گشایش که نگردد هرگز

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

بی وفا یار من از یاری من عار مدار

عار از یاری یاران وفادار مدار

گاهی از لطف فکن جانب من هم نظری

نظر لطف همین جانب اغیار مدار

خسته زین بیش ز بیماری هجرم مپسند

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

هر دم ای یار ز تو می کشم آزار دگر

چه کنم نیست به غیر تو مرا یار دگر

جز تو دلدار دگر نیست و گر باشد نیست

دل دیگر که دهم جز تو به دلدار دگر

هست ای یار جفاکار بسی یار اما

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

ای همه جای تو خوش ای همه اعضای تو خوش

رخ زیبای تو نیکو قد رعنای تو خوش

سرو خوش باشد و گل لیک نباشد گل و سرو

چون رخ دلکش و چون قد دلارای تو خوش

نیست رخسار گلی چون گل رخسار تو خوب

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode