گنجور

 
رفیق اصفهانی

گر چنین دلبر من آفت جان خواهد شد

بس جهاندیده که رسوای جهان خواهد شد

ور چنین خون شودم دل دل خونگشته ی من

همره اشک به کوی تو روان خواهد شد

زان پری پیکر اگر کاهد از اینگونه تنم

چون پری پیکرم از دیده نهان خواهد شد

می کنم از تو نهان عشق خود و می دانم

کآخر این راز نهان بر تو عیان خواهد شد

شد کنون سینه سپر تیغ ترا از پس مرگ

استخوانم به خدنگ تو نشان خواهد شد

شاد و غمگین مشو از راحت و محنت که اگر

می شود گاه چنین گاه چنان خواهد شد

توبه کردم چو شدم پیر و ندانستم حیف

که اگر باده خورد پیر، جوان خواهد شد

آنکه دارد سر سلطانی عالم چو رفیق

از گدایان در پیر مغان خواهد شد