گنجور

 
رفیق اصفهانی

بی وفائی که علاج دل پرخونم کرد

ریخت از تیغ جفا خونم و ممنونم کرد

تا تو در حسن و وفا لیلی ثانی گشتی

در وفای تو جهان ثانی مجنونم کرد

من که افسانه ام امروز به شیرین سخنی

لب شیرین تو از یک سخن افسونم کرد

نه همین کرد جدا بخت بد از یار مرا

کرد هر کار به من طالع وارونم کرد

مدعی از سر کوی تو نرفت این سهل است

رفته رفته ز سر کوی تو بیرونم کرد

در همه شهر ز خوبان به یکی بودم شاد

کرد او نیز ز من دوری و محزونم کرد

هر گه آن سرو روان شعر مرا خواند رفیق

آفرین بر سخن دلکش موزونم کرد