گنجور

 
رفیق اصفهانی

کی به حسن آن که پریچهره و مهوش باشد

چو تو دلخواه بود یا چو تو دلکش باشد

توئی آن تازه خط امروز که از رشک به خون

چهره ی لاله رخان از تو منقش باشد

کارم از کاکل تو تا بکی آشفته شود

حالم از زلف تو تا چند مشوش باشد

تا کی از اشکم و تا چند ز آهم شب و روز

دیده پر آب بود، سینه پر آتش باشد

سر ز سنگ ستم و تیغ جفایت نکشم

کانچه از دست تو آید به سرم خوش باشد

نرسد گر به عنان فرست دست رفیق

سرش این بس که ترا بر سم ابرش باشد