گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۱۳ - غیبت کردن فاخته از گل پیش بلبل

 

به بلبل چنین گفت پس فاخته

که ای پیش گل جان ودل باخته

اگر چه حدیث از رسول خداست

که غیبت گناهش بتر از زناست

ولی با تو گویم زکردار گل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۱۴ - توصیف کردن فاخته از سرو پیش بلبل

 

اگر دلبری هست سرومن است

که با من شب وروز در گلشن است

ندارد به جز من نظر سوی کس

نمی گردد از من جدا یک نفس

شب وروز بنشسته در پیش من

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۱۵ - گله کردن بلبل به گل

 

چو بشنید از فاخته این سخن

سیه گشت در چشم بلبل چمن

شدآشفته احوال وبشکسته بال

برگل شد وگفت با صدملال

که ای نازنین چهر نازک بدن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۱۶ - جواب گل به بلبل

 

به بلبل چنین گفت گل درجواب

که ای واله از ناله ات شیخ وشاب

من از گفت بدگوندارم غمی

تو اینسان چرا نالی از غم همی

چه کار توبامن اگر من بدم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۱۷ - پشیمان شدن بلبل از گله خود

 

چوبشنید بلبل زگل این سخن

توگوئی که روحش برون شد زتن

بسی شد پشیمان ز گفتار خویش

خجل گشت بیحد ز رفتار خویش

همی گفت ای وای برحال من

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۱۸ - ناله کردن بلبل و پرسیدن تاک شرح حال او را

 

ز گل بلبل این بی وفائی چو دید

برفت از بر گل به کنجی خزید

کشید ازجگر ناله های حزین

که بیچاره عاشق بود کارش این

ز آه وفغان آتشی برفروخت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۱۹ - شرح حال گفتن بلبل به تاک

 

چو بلبل ز تاک این تفقد بدید

یکی آه سرد از جگر برکشید

بگفتا که ای تاک والا تبار

که هستی ز جم در جهان یادگار

تو از دست پروردگان جمی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۰ - نصیحت کردن تاک به بلبل

 

به بلبل نصیحت کنان گفت تاک

که گشتم ز کار تو اندوهناک

صفای گلستان ما ازگل است

گلستان ما را بها از گل است

گل امروز زیب گلستان بود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۱ - شفیع کردن بلبل تاک را نزد گل

 

به آه و فغان گفت بلبل به تاک

مشوازمن وکارم اندوهناک

به دردمن از لطف شو چاره جو

خود از غم هلاکم ملامت مگو

بر احوال من زار باید گریست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۲ - دلداری دادن تاک بلبل را

 

به بلبل چنین پاسخ آمد ز تاک

که خود را مکن از غم دل هلاک

گلت را فرود آورم از غضب

کنم بخشش جرمت از او طلب

ولی گل دلش هست نازک بسی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۳ - گفتگوی تاک با گل

 

به گل گفت تاک ای گل تازه رو

که شرمنده است از تو عنبر ز بو

چه رو داده است از چه ای در غضب

بفرما ز کار که ای در غضب

لباس غضب درتنت بهر چیست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۴ - جواب گل به تاک و شکایت از بلبل

 

به تاک این چنین گفت گل در جواب

که ای از تو غمگین دلان کامیاب

مرا خشمگین کرده بلبل چنین

چنین کرده بلبل مرا خشمگین

ندانی ز دستش دلم چون بود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۵ - اظهار ارادت و اخلاص تاک به گل

 

به گل گفت تاک ای تو اندر چمن

چو شیرین وما جملگی کوهکن

من وسرو و شمشاد و بید و چنار

همه بندگانیم وخدمتگذار

همه ما غلامان کوی توایم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۶ - جواب گل به تاک

 

بگفتا گل ای تاک نیکو سرشت

که هرجا توئی باشد آنجا بهشت

توئی مصلح وخیرخواه همه

به درماندگی ها پناه همه

شفاعت زبلبل کنی پیش من

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۷ - استدعای تاک از گل برای بخشیدن جرم بلبل

 

به گل گفت تاک ای گل نازنین

که وام از تو بگرفته بو مشک چین

توگفتی که بیرون روم ازچمن

چمن راچه باک ار ندارد چو من

ز روی تو نور گلستان بود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۸ - جواب گل به تاک

 

بگفتا گل ای تاک روی چمن

سیه گشته در پیش چشمان من

دلم بسکه سیر از گلستان شده است

گلستان به پیشم چو زندان شده است

برآنم که بیرون روم از چمن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۲۹ - پند دادن تاک گل را

 

بگفتا به گل تاک از روی مهر

که ای عنبرین بوی پاکیزه چهر

صحیح است فرمایشاتت تمام

ولی چند پندی شنو از غلام

سفر قطعه ای گشته است از سقر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۳۰ - حکایت

 

شبی یاد دارم که پروانه ای

درآمد ز درهمچو دیوانه ای

تو گفتی سمندر نه پروانه بود

که از آتشش هیچ پروا نبود

ز بس مست بود وزخود بی خبر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۳۱ - حکایت

 

جوانی که بود از می جهل مست

بزد سنگ وپای سگی را شکست

که ناگه سواری بیامد ز راه

ز حیرت مرا بود براونگاه

چنان زدلگد اسب بر آن جوان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش دوم - داستان گل و بلبل » بخش ۳۲ - مناجات کردن گل

 

ز بس گل ز بلبل بد اندوهناک

طلب کرد حاجت ز یزدان پاک

به درگاه ایزد همی رو نمود

طلب ارزوی دل از او نمود

همی گفت ای کردگار قدیر

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۵۳۵
۵۳۶
۵۳۷
۵۳۸
۵۳۹
۶۸۵