گنجور

 
بلند اقبال

به بلبل چنین گفت پس فاخته

که ای پیش گل جان ودل باخته

اگر چه حدیث از رسول خداست

که غیبت گناهش بتر از زناست

ولی با تو گویم زکردار گل

نمایم خبردارت ازکار گل

گل آن دلبر تو بسی بیوفاست

دلش نیست صاف ار رخش باصفاست

بسی هرزه گرد است وهر جائی است

نه تشویش او را ز رسوائی است

نمی باشد اندر پی ننگ ونام

کندهمنشینی به هر خاص وعام

برون میرو چون زگلزارها

رود بهر گردش به بازارها

به مستان ورندان شود همنشین

نه پروا از آن باشدش نه از این

یکی بوسدش دیگری بویدش

ندانی که هر کس چه می گویدش

گهی مجلس آرای رندان شود

گهی هم گرفتار زندان شود

غرض اینکه در خانه گر کس بود

ز گوینده یک حرف هم بس بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode