گنجور

 
بلند اقبال

به بلبل چنین گفت گل درجواب

که ای واله از ناله ات شیخ وشاب

من از گفت بدگوندارم غمی

تو اینسان چرا نالی از غم همی

چه کار توبامن اگر من بدم

بدازگفت بدگو نمی آیدم

نکوبد نگردد ز بدگوبگو

به بدگوکه بدهم نگردد نکو

کس ار بد اگر خوب از آن خود است

گرفتار سود وزیان خود است

اگر من بدم از برای خودم

من امیدوار از خدای خودم

توای بلبل زار عاشق نیی

به این گفتگو ها تو لایق نیی

توگر راستی عاشقی مرمرا

به من حد تونیست چون وچرا

بودعاشق ار خویشتن بی خبر

چه داند ز نیک وبد وخیر وشر

اگر فاخته گفته هر جائیم

بگوهم نگه کن به یکتائیم

اگر داری اندردل ازما ملال

نیی عاشق ما مکن قیل وقال