جوانی که بود از می جهل مست
بزد سنگ وپای سگی را شکست
که ناگه سواری بیامد ز راه
ز حیرت مرا بود براونگاه
چنان زدلگد اسب بر آن جوان
که آویخت ازپای اواستخوان
ز حیرت پرید از سرم عقل وهوش
که رفت اسب پایش به سوراخ موش
هم آن اسب را پا به کیفر شکست
ز بد هر که بد کرد طرفی نبست
گر افتد کسی از کسی در بلا
هم او بر بلائی شود مبتلا
بروی جهان گر کسی ظالم است
من باور از کس که او سالم است
شود شاه را شیوه گر ظلم وکین
نماند به اوتخت وتاج ونگین
بود هر که راضی به ظلم وستم
همان به که گردد وجودش عدم
به عالم بزرگی است نامش خدا
که بر ظلم هرگز نگردد رضا
مکافات گیرد ز پیر وجوان
حذر کرد می باید از قهر آن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.