بلند اقبال
»
دیوان اشعار
»
مثنویات
»
بخش دوم - داستان گل و بلبل
»
بخش ۲۴ - جواب گل به تاک و شکایت از بلبل
به تاک این چنین گفت گل در جواب
که ای از تو غمگین دلان کامیاب
مرا خشمگین کرده بلبل چنین
چنین کرده بلبل مرا خشمگین
ندانی ز دستش دلم چون بود
ز دستش دل من پر از خون بود
ندیدم چو او درجهان بی ادب
ز رفتار وی ای عجب ای عجب
سخن های اوجمله چون و چراست
ز گفتار او بس تعجب مراست
بود جثه اش خورد وحرفش درشت
مرا حرف های درشتش بکشت
چو دیوانگان چون کند گفتگو
خود او می نداند چه می گوید او
عجب هرزه و یاوه گو گشته است
نگردد کس اینسان که او گشته است
من از دست اوتنگدل گشته ام
بسی ز آتشش مشتعل گشته ام
بهل تا رود در پی کار خود
کشد شرمساری ز کردار خود
کسی را ادب گر نکرد ام و اب
بهل تا کند روزگارش ادب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.