مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۳
رو رو که از این جهان گذشتی
وز محنت و امتحان گذشتی
ای نقش شدی به سوی نقاش
وی جان سوی جان جان گذشتی
بر خور هله از درخت ایمان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۴
روز طرب است و سال شادی
کامروز به کوی ما فتادی
تاریکی غم تمام برخاست
چون شمع در این میان نهادی
اندیشه و غم چه پای دارد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۵
آخر گل و خار را بدیدی
روز و شب تار را بدیدی
بس نقش و نگار درشکستی
تا نقش و نگار را بدیدی
از عالم خاک برگذشتی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۶
آن را که به لطف سر بخاری
از عقل و معامله برآری
از یک نظرت قیامتی خاست
یا رب تو در آن نظر چه داری
از لعل تو دل دری بدزدید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۷
خضری به میان سینه داری
در آب حیات و سبزه زاری
خضر آب حیات را نپاید
گر بوی برد که تو چه داری
در کشتی نوح همچو روحی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۸
میآید سنجق بهاری
لشکرکش شور و بیقراری
گلزار نقاب میگشاید
بلبل بگرفت باز زاری
بر کف بنهاده لاله جامی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۹
ای چشم و چراغ شهریاری
والله به خدا که آن تو داری
شمعی که در آسمان نگنجد
از گوشه سینهای برآری
خورشید به پیش نور آن شمع
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۰
ای جان و جهان چه میگریزی
وی فخر شهان چه میگریزی
ما را به چه کار میفرستی
پنهان پنهان چه میگریزی
چون تیر روی و بازآیی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۱
از قصه حال ما نپرسی
وز کشتن عاشقان نترسی
ای گوهر عشق از چه بحری
وی آتش عشق از چه درسی
آنجا که توی کی راه یابد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۲
ای دلبر بیدلان صوفی
حاشا که ز جان بیوقوفی
از هجر دوتا چو لام گشتیم
دلتنگ ز غم چو کاف کوفی
آن دم که به طوف خود بطوفی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۳
ای آنک تو شاه مطربانی
زان دلبرکش بگو که دانی
خواهم که دو عشر ای خوش آواز
از مصحف حسن او بخوانی
در هر حرفیش مستمع را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۴
روزی که مرا ز من ستانی
ضایع مکن از من آنچ دانی
تا با تو چو خاص نور گردم
آن نور لطیف جاودانی
تا چند کنم ز مرگ فریاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۵
چون عشق کند شکرفشانی
در جلوه شود مه نهانی
بینی که شکر کران ندارد
خوش میخوری و همیرسانی
میغلط به هر طرف که غلطی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۶
ای وصل تو اصل شادمانی
کان صورتهاست وین معانی
یک لحظه مبر ز بنده که نیست
بی آب سفینه را روانی
من مصحف باطلم ولیکن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۷
کژزخمه مباش تا توانی
هر زخمه که کژ زنی بمانی
پیر است عروس عیش دنیا
مرگش طلبی اگر ستانی
تا رخ ننمود جمله نور است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۸
مست می عشق را حیا نی
وین باده عشق را بها نی
آن عشق چو بزم و باده جان را
می نوشد و ممکن صلا نی
با عقل بگفت ماجراها
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۹
گویم سخن لب تو یا نی
ای لعل لب تو را بها نی
ای گفته ما غلام آن دم
کآنجا همگی توی و ما نی
اینجا که منم به جز خطا نی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۰
با دل گفتم چرا چنینی
تا چند به عشق همنشینی
دل گفت چرا تو هم نیایی
تا لذت عشق را ببینی
گر آب حیات را بدانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۱
در خون دلم رسید فتوی
از جمله مفتیان معنی
با خلق بگو که دور باشید
از زرق من و فسوس دعوی
با دل گفتم چنین خوش استت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۲
در عشق هر آنک شد فدایی
نبود ز زمین بود سمایی
زیرا که بلای عاشقی را
جانی شرط است کبریایی
زخم آیت بندگان خاص است
[...]