گنجور

 
مولانا

ای چشم و چراغ شهریاری

والله به خدا که آن تو داری

شمعی که در آسمان نگنجد

از گوشه سینه‌ای برآری

خورشید به پیش نور آن شمع

یک ذره شود ز شرمساری

وقت است که در وجود خاکی

آن تخم که گفته‌ای بکاری

آخر چه شود کز آب حیوان

بر چهره زعفران بباری

تا لاله ستان عاشقان را

از گلبن حق به خنده آری

بر پشت فلک نهند پا را

چون تو سرشان دمی بخاری

انگور وجود باده گردد

چون پای بر او نهی فشاری

مخدومی شمس حق تبریز

لطفی که هزار نوبهاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

با نصرت و فتح و بختیاری

با دولت و عز و کامگاری

سلطان ملک ارسلان مسعود

بنشست به تخت شهریاری

دولت کردش به ملک نصرت

[...]

سنایی

انصاف بده که نیک یاری

زو هیچ مگو که خوش نگاری

در رود زدن شکر سماعی

در گوی زدن شکر سواری

مه جبهت و آفتاب رویی

[...]

انوری

ما را تو به هر صفت که داری

دل گم نکند ز دوستداری

هردم به وفا یکی هزارم

گرچه به جفا یکی هزاری

هیچت غم هیچ‌کس ندارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

روح الله با تو خرسواری

روح القدست رکاب داری

از مطبخ تو سپهر، دودی

وز موکب تو زمین، غباری

در شرح رموز غیب گویت

[...]

خاقانی

تا بیش دلم خراب داری

دل بیش کند ز جان‌سپاری

ای کار مرا به دولت تو

افتاد قرار بی‌قراری

دل خوش کردم چنین که دانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه