گنجور

 
مولانا

روزی که مرا ز من ستانی

ضایع مکن از من آنچ دانی

تا با تو چو خاص نور گردم

آن نور لطیف جاودانی

تا چند کنم ز مرگ فریاد

با همچو تو آب زندگانی

گر مرگم از او است مرگ من باد

آن مرگ به از دم جوانی

از خرمن خویش ده زکاتم

زان خرمن گوهر نهانی

منویس بر این و آن براتم

بگذار طریق امتحانی

خاموش ولی به دست تو چیست

باران آمد تو ناودانی

 
 
 
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه