گنجور

 
مولانا

گویم سخن لب تو یا نی

ای لعل لب تو را بها نی

ای گفته ما غلام آن دم

کآنجا همگی توی و ما نی

اینجا که منم به جز خطا نی

وآنجا که توی بجز عطا نی

اینجا گفتن ز روی جسم است

وآنجا همه هستی است جا نی

سیاره همی‌روند پا نی

صد مشک روانه و سقا نی

رنجورانند همچو ایوب

دریافته صحت و دوا نی

بی چشمانند همچو یعقوب

بینا شده چشم و توتیا نی

ره پویانند همچو ماهی

بینند طریق‌ها ضیا نی

از رشک تو من دهان ببستم

شرح تو رسد به منتها نی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه