گنجور

 
مولانا

در عشق هر آنک شد فدایی

نبود ز زمین بود سمایی

زیرا که بلای عاشقی را

جانی شرط است کبریایی

زخم آیت بندگان خاص است

سردفتر عاشق خدایی

کاین عالم خاک خاک ارزد

آن جا که بلا کند بلایی

یک جو ز بلاش گنج زرهاست

ای بر سر گنج بین کجایی

از سوزش آفتاب محنت

در عشق چو سایه همایی

ای آنک تو بوی آن نداری

تو لایق آن بلا نیایی

لایق نبود به زخم او را

الا که وجود مرتضایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

ای غره شده به پادشائی

بهتر بنگر که خود کجائی

آن کس که به بند بسته باشد

هرگز که دهدش پادشائی؟

تو سوی خرد ز بندگانی

[...]

سنایی

ای جان و جهان من کجایی

آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی

تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

با خاک در تو آشنایی

خوشتر ز هزار پادشایی

دیده رخ راز مه ببیند

بر عارض تو ز روشنایی

از نکتهٔ طوطی لب تو

[...]

سید حسن غزنوی

ای مونس جان من کجائی

از دیده من چرا جدائی

چون دل دهدت که هر زمانی

صد باره به نزد من نیائی

در دل شغب و دغا چه داری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه