گنجور

 
مولانا

ای وصل تو اصل شادمانی

کان صورت‌هاست وین معانی

یک لحظه مبر ز بنده که نیست

بی آب سفینه را روانی

من مصحف باطلم ولیکن

تصحیح شوم چو تو بخوانی

یک یوسف بی‌کس است و صد گرگ

اما برهد چو تو شبانی

هر بار بپرسیم که چونی

با اشکم و روی زعفرانی

این هر دو نشان برای عام است

پیشت چه نشان چه بی‌نشانی

ناگفته حدیث بشنوی تو

ننوشته قباله را بخوانی

بی خواب تو واقعه نمایی

بی آب سفینه‌ها برانی

خاموش ثنا و لابه کم کن

کز غیب رسید لن ترانی