گنجور

 
مولانا

چون عشق کند شکرفشانی

در جلوه شود مه نهانی

بینی که شکر کران ندارد

خوش می‌خوری و همی‌رسانی

می‌غلط به هر طرف که غلطی

بر سبزه سبز بوستانی

گر ز آنک کله نهی وگر نی

شاهنشه جمله خسروانی

آن را بینی که من نگویم

زیرا که بگویمت بدانی

چون چشم تو وا کنند ناگه

بر شهر عظیم آن جهانی

ماننده طفل نوبزاده

خیره نگری و خیره مانی

تا چشم بر آن جهان نشیند

چاره نبود از این نشانی

بگریز به نور شمس تبریز

تا کشف شود همه معانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه