با دل گفتم چرا چنینی
تا چند به عشق همنشینی
دل گفت چرا تو هم نیایی
تا لذت عشق را ببینی
گر آب حیات را بدانی
جز آتش عشق کی گزینی
ای گشته چو باد از لطافت
پرباد شده چو ساتگینی
چون آب تو جان نقشهایی
چون آینه حسن را امینی
هر جان خسیس کان ندارد
میپندارد که تو همینی
ای آنک تو جان آسمانی
هر چند به صورت از زمینی
ای خرد شکسته همچو سرمه
تو سرمه دیده یقینی
ای لعل تو از کدام کانی
در حلقه درآ که خوش نگینی
ای از تو خجل هزار رحمت
آن دم که چو تیغ پر ز کینی
شمس تبریز صورتت خوش
و اندر معنی چه خوش معینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به گفتوگوی دل با خود میپردازد و از او میخواهد که در عشق شرکت کند تا لذت آن را بچشد. دل پاسخ میدهد که اگر حقیقت عشق و آب حیات را بدانی، نمیتوانی جز آتش عشق را انتخاب کنی. شاعر به لطافت و زیبایی عشق اشاره میکند و میگوید که هر انسانی که درک کافی از عشق را ندارد، خود را خسیس میداند. او همچنین از وجود شخص خاصی با ویژگیهای آسمانی یاد میکند و او را دعوت میکند که در جمع عشق بپیوندد. در پایان به زیبایی شمس تبریز اشاره میکند، که هم در ظاهر و هم در معنا دلنشین است.
هوش مصنوعی: با دل خود صحبت کردم و پرسیدم چرا این گونه است، تا کی باید در عشق بمانم و در کنار آن زندگی کنم؟
هوش مصنوعی: دل میگوید چرا تو هم به این عشق پای نمیگذاری تا طعم و لذت آن را بچشیدی؟
هوش مصنوعی: اگر ارزش آب حیات را درک کنی، پس چگونه ممکن است آتش عشق را نادیده بگیری؟
هوش مصنوعی: ای که مانند باد سبک و آزاد گشتهای، همچون پرندهای با لطافت و زیبایی.
هوش مصنوعی: وقتی آب به جان میرسد، نقشهایی که به زیبایی مانند آینه هستند را حفظ میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که درونش بخیل و خودخواه است، فکر میکند تو هم مانند او هستی.
هوش مصنوعی: ای کسی که روح تو از آسمان است، هرچند که به شکل زمینی به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: ای عقل ناتوان، تو همانند سرمهای هستی که در چشمهای یقین وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای لعل زیبا، از کدام معدن به اینجا آمدهای که اینقدر خوشرنگ و زیبا هستی؟
هوش مصنوعی: ای که از تو شرمندهام، در آن لحظه که مانند تیغی پر از کینه هستی، هزار رحمت نازل میشود.
هوش مصنوعی: شمس تبریز، چهرهات زیباست و در عمق معنا هم، چه معناهای زیبایی نهفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو آفت عقل و جان و دینی
تو رشک پری و حور عینی
تا چشم تو روی تو نبیند
تو نیز چو خویشتن نبینی
ای در دل و جان من نشسته
[...]
با من به مراد دل نشینی
من نارون و تو سرو بینی
یا ساقیتی و نور عینی
یا راحة مهجتی وزینی
گر بر سر و چشمِ ما نشینی
بارت بکشم که نازنینی
وریا و بی بینش یقینی
آن به که سوی خدای بینی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.