گنجور

 
مولانا

خضری به میان سینه داری

در آب حیات و سبزه زاری

خضر آب حیات را نپاید

گر بوی برد که تو چه داری

در کشتی نوح همچو روحی

در گلشن روح نوبهاری

گر طبل وجودها بدرد

از کتم عدم علم برآری

این چار طبیعت ار بسوزد

غم نیست تو جان هر چهاری

صیاد بدایت وجودی

اجزای جهان همه شکاری

گه بند کند گهی گشاید

ای کارافزا تو بر چه کاری

او سرو بلند و تو چو سایه

او باد شمال و تو غباری

در چشم تو ریخت کحل پندار

می‌پنداری به اختیاری

این چرخ به اختیار خود نیست

آخر تو کیی بدین نزاری

از نیست تو خویش هست کردی

وین گردن خود تو می‌فشاری

زین ترس تو حجت است بر تو

کز غیر تو است ترسگاری

از خویش دل کسی نترسد

از خویش کسی نجست یاری

پس خوف و رجای تو گواهند

بر ملکت شاه و کامکاری

وز خوف و رجا چو برتر آیی

ایمن چو صفات کردگاری

کشتی ترسد ز بحر نی بحر

تو کشتی بحر بی‌کناری

کشتی توی تو چو بشکست

خاموش کن از سخن گزاری

کشتی شکسته را کی راند

جز آب به موج بی‌قراری

کشتیبان شکستگان است

آن بحر کرم به بردباری

خامش که زبان عقل مهر است

بنشین بر جا که گشت تاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

با نصرت و فتح و بختیاری

با دولت و عز و کامگاری

سلطان ملک ارسلان مسعود

بنشست به تخت شهریاری

دولت کردش به ملک نصرت

[...]

سنایی

انصاف بده که نیک یاری

زو هیچ مگو که خوش نگاری

در رود زدن شکر سماعی

در گوی زدن شکر سواری

مه جبهت و آفتاب رویی

[...]

انوری

ما را تو به هر صفت که داری

دل گم نکند ز دوستداری

هردم به وفا یکی هزارم

گرچه به جفا یکی هزاری

هیچت غم هیچ‌کس ندارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

روح الله با تو خرسواری

روح القدست رکاب داری

از مطبخ تو سپهر، دودی

وز موکب تو زمین، غباری

در شرح رموز غیب گویت

[...]

خاقانی

تا بیش دلم خراب داری

دل بیش کند ز جان‌سپاری

ای کار مرا به دولت تو

افتاد قرار بی‌قراری

دل خوش کردم چنین که دانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه