مست می عشق را حیا نی
وین باده عشق را بها نی
آن عشق چو بزم و باده جان را
می نوشد و ممکن صلا نی
با عقل بگفت ماجراها
جان گفت که وقت ماجرا نی
از روح بجستم آن صفا گفت
آن هست صفا ولی ز ما نی
گفتم که مکن نهان از این مس
ای کفو تو زر و کیمیا نی
کاین برق حدیث تو از آن است
جز جان افزا و دلربا نی
گفتا غلطی که آن نیم من
ما بوالحسنیم و بوالعلا نی
گفتم که به حق نرگسانت
دفعم بمده به شیوهها نی
کاین غمزه مست خونی تو
کشتهست هزار و خونبها نی
بالله که توی که بیتوی تو
ای کبر تو غیر کبریا نی
گر ز آنک توی و گر نهای تو
از تو گذری دو دیده را نی
گر فرمایی که نیست هست است
کو زهره که گویمت چرا نی
مغناطیسی و جان چو آهن
میآید مست و دست و پا نی
چون گرم شوم ز جام اول
غیر تسلیم در قضا نی
چون شد به سرم میم سراسر
می را تسلیم یا رضا نی
از بهر نسیم زلف جعدت
یکتا زلفی که جز دو تا نی
ای باد صبا به انتظارت
از بهر صبا و خود صبا نی
پس ما چه زنیم ای قلندر
اندر گره و گره گشا نی
گر ز آنک نه هر دمی خداوند
کو جز سر و خاصه خدا نی
مخدومی شمس دین تبریز
چون خورشیدش در این سما نی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساسی و عمیق درباره عشق و حالتی مستی است که از آن ناشی میشود. شاعر ابتدا به زیبایی و بینیازی عشق اشاره میکند و آن را بالاتر از عقل و ماجراهای دنیوی میداند. او با پرهیز از پنهانکاری و انتظارات، به جنبههای معنوی و روحانی عشق اشاره میکند. در ادامه، شاعر به قدرت و جذبه عشق میپردازد و آن را در مقام مقایسه با کبر الهی قرار میدهد. او همچنین به نقش خداوند و وجود معشوق در زندگی اشاره میکند و با حس تسلیم در برابر این احساسات، عشق را قدرتی برجسته و بینظیر میداند. در نهایت، شاعر با اشاره به شمس دین تبریز، به جلوهگری و تأثیر عشق در جهان اشاره میکند.
هوش مصنوعی: شرم و حیا در عشق جایگاهی ندارد و ارزش واقعی این عشق مثل قیمت باده عرفانی نیست.
هوش مصنوعی: عشق مانند یک مهمانی پر از شادی و لذت است که جان را سیراب میکند و ممکن است صدایی دلنشین از آن برآید.
هوش مصنوعی: عقل گفت که وقت ماجراهاست، اما جان پاسخ داد که اکنون زمان مناسب این کار نیست.
هوش مصنوعی: به دنبال روح پاکی رفتم و گفتم که آن جا صفا وجود دارد. اما جواب شنیدم که این صفا هست، ولی از ما دور است.
هوش مصنوعی: گفتم که این مس را از من پنهان نکن؛ تو که همتای منی، مانند طلا و کیمیا ارزشمندی.
هوش مصنوعی: این روشنایی که از تو نشأت میگیرد، جز از آنچه جان را نوازش میکند و دل را میرباید، چیز دیگری نیست.
هوش مصنوعی: گفت که اشتباه میکنی، چون ما دو نفر هستیم و من و تو هر کدام هویت خاص خود را داریم.
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر زیباییهای نرگسهایت، مرا از این مشکلات دور کن و به شیوههای مختلف کمکم کن.
هوش مصنوعی: این چشمهای فریبنده و جذاب تو، هزاران نفر را به زانو درآورده و جانهای زیادی را گرفته است، اما هیچکس برای این کشتهشدگان هزینهای نمیپردازد.
هوش مصنوعی: به خدا قسم که تو بیهمتا هستی و هیچ چیز دیگری به برابری تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر تو هستم یا اینکه تو از من دوری، من دو چشم دارم که بر تو مینگرند.
هوش مصنوعی: اگر بگویی که نیست، پس وجود دارد. پس چه کسی جرأت دارد که به تو بگوید چرا وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: وقتی که جاذبهای قوی وجود دارد، روح مثل آهن به آن جذب میشود و در این حالت حالتی شگفتانگیز و بیاختیار پیدا میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که از اولین پیمانه مشروبات گرم و شاداب شوم، جز تسلیم به سرنوشت چیزی دیگر در خود نخواهم یافت.
هوش مصنوعی: وقتی که به ذهنم میرسد، تمام وجودم را به میبخشم و جز تسلیم شدن یا راضی بودن راهی ندارم.
هوش مصنوعی: به خاطر وزش نسیم زلف تو، تنها همان یک زلف را دارم که غیر از دو زلف دیگر نیست.
هوش مصنوعی: ای باد صبا، من در انتظار تو هستم، نه به خاطر خودت، بلکه به خاطر زیباییهایی که با خودت میآوری.
هوش مصنوعی: پس ما چه کنیم ای مرد آزاد؟ در حالی که نه ما در بندیم و نه کسی میتواند ما را از محدودیتهای خود رها کند.
هوش مصنوعی: اگر از آنجایی که هر لحظه خداوندی وجود ندارد، جز خداوند خاص و یگانه، باید بگویم که هیچ چیز دیگری از ارزش و significance برخوردار نیست.
هوش مصنوعی: شمس دین تبریز با نور و روشنایی خود مانند خورشید در آسمان میدرخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین
[...]
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی
خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی
بی دیده ز لطف تو بخواند
[...]
عشقست نشان بی نشانی
از خود چو برون شوی بدانی
ای غایت عیش این جهانی
ای اصل نشاط و شادمانی
گر روح بود لطیف روحی
ور جان باشد عزیز جانی
گفتی که چگونهای تو بیما
[...]
تا بشنیدم که ناتوانی
دلتنگ شدم چنانکه دانی
گفتم شخصی بدان لطیفی
افسوس بود به ناتوانی
افتاد ز هاتفی به گوشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.