گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

دیدی چگونه ما را، بگذاشتی و رفتی

بی موجبی دل از ما، برداشتی و رفتی

بس عهدها که کردم، بس وعده ها که دادی

وان ماجرا نرفته، انکاشتی و رفتی

راهی است بر گشادم، خوش خوش بچشم کردن

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

والله که به بیباکی، ناموس جهان بردی

حقا که به چالاکی، آرام روان بردی

آورد بر این زلفت، چون کان می کردون

رو، رو که بدان چوگان گوی از همگان بردی

جان بود که میگفتم بند سر زلفینش

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

دل ببری، تن بزنی، اینت بلائی که توئی

شوخ رگی، سخت دلی سست وفائی که توئی

چرخ بدان بوالعجبی دهر بدین حیله گری

بوی نبردند چنین، رنگ نمائی که توئی

برد بغارت غم تو، جان و تن و دین و دلم

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

ای پشیمان شده ز دلداری

عهد نو کرده با جگرخواری

هست معزول عافیت تا تو

در عمل کار حسن پر گاری

دل من برده ئی بآسانی

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

من تنگدل و تو تنگ خوئی

من خوب سخن، تو خوبروئی

با من بکن آن که لطف یزدان

با روی تو کرد، از نکوئی

برتنگ دلی من به بخشای

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ای عهد تو جمله نانمازی

مهر تو چو صبر من مجازی

در پای هزار محنت افکند

عشق تو مرا، بدست بازی

از زلف تو وام گرد گوئی

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

جانم فدای توست، که جانان من توئی

شمع وثاق و تازه گلستان من توئی

هستند شاهدان شکر لب بعهد تو

لیکن از آنمیانه بدندان من توئی

جان بر سر غم تو نهم، وزمن این سخن

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

تو که از درد سری آه کنی

چه حدیثی سر این راه کنی

شمع آن مجلس اگر زانکه توئی

گشته ناگشته چرا آه کنی

افسری برنهدت عشق چو نای

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

دیده ی مور است، یا دهان که تو داری

پاره ی موی است، یا میان که تو داری

جز به سخن های دلفریب نشانی

می نتوان داد از آن، دهان که تو داری

چون تو بمیدان دل سوار بر آئی

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ای دل آخر تا کی این دیوانگی

هر زمانی با منت بیگانگی

خود گرفتم، یار شمع مجلس است

بر تو واجب نیست، این پروانگی

دام او را، مرغ کشتی بس بود

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

کژ نهادی کُله، چه سرداری

بجز آن کم ز پای برداری

خدمت جان بر تو آوردم

بجز این خدمت دگر داری

بمنت سر کجا فرود آید

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

زلف چون بر عذار میفکنی

لیل را در نهار میفکنی

چون لبت مست لطف میگردد

باده را در خمار میفکنی

جانی آویخته است برفتراک

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

در کار تو از دست بشد عهد جوانی

من سوخته زین غصه، نماندم، تو بمانی

با آنکه من از عشق تو رسوای جهانم

هم راضیم اندی، که تو زیبای جهانی

رحم آر، چو دیدی که منم این نه، حبیبم

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

ای به هلاک جان من، عشق تو را کفایتی

رخصت خون خلق را، حسن تو محکم آیتی

شحنه خاص توست غم، وز کف ریش خشک او

جان ببرم بشرط آن، کز تو بود حمایتی

گوش تو تنک بار تر، از دهنت چو بشنود

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

بر گل چو مثال عنبر انگیزی

در روم ززنگ لشگر انگیزی

گه سنبل بسته را بشورانی

تا، آفت شور دیگر انگیزی

گه نرگس مست را، بخوابانی

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

دلا آن به که با جان در نبندی

مرا با دلبر دیگر نبندی

رهی آنگه که این جا نیست شاید

که پایت درد باشد سر نبندی

ز باطل دعوی خود شرم داری

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

رخ تو فتنه جهان بودی

گر نه، از دیده نهان بودی

دل و دین رفت در سر غم تو

کاش باری امید جان بودی

ز رخت یادگار خواستمی

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

جانا، همه آیت نکوئی

درشان تو آمده است گوئی

یک گل چو رخت بدست ناید

گر در چمن جهان بجوئی

حسنت ببرد زبان سوسن

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

روز تو اقبال و فرخ نیستی

گ تماشاگاهش آن رخ نیستی

هم خریداری فتادی قند را

گر لب او نوش پاسخ نیستی

ورنه حسنش داغ یوسف داردی

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

چون گشت رخ چمن دل آرای

وقت است به عیش کن دلا، رای

بفزود جمال باغ، در ده

آن انده کاه شادی افزای

آراسته شد ز گل در و دشت

[...]

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۱۲۵۳
۱۲۵۴
۱۲۵۵
۱۲۵۶
۱۲۵۷
۶۴۵۴