گنجور

 
اثیر اخسیکتی

دیده ی مور است، یا دهان که تو داری

پاره ی موی است، یا میان که تو داری

جز به سخن های دلفریب نشانی

می نتوان داد از آن، دهان که تو داری

چون تو بمیدان دل سوار بر آئی

خاصه به چالاکئی چنان که تو داری

سست رکابی است، عقل خیره بماند

واله آن دست و آن عنان که تو داری

عشوه دها، عمر بستدی و ندادی

زانچه تو دانی بدان زبان که تو داری

شرم ز روی تو زین معامله، الحق

سود که من کردم و زیان که تو داری

طنز کنی هر زمان، که از تو چه دارم

آه، از آنشوخ دیده گان که تو داری

گوش همی دار، از آ که راحت دلهاست

آن دل گم گشته، درغمان که تو داری

اینت مسلمان شود محال میاندیش

دل بربائی و کس مدان که تو داری

خود کم من گیر باز گفته نیاید

پیش وزیر آن خدایگان که تو داری