گنجور

 
اثیر اخسیکتی

دگر بار ای دل سنگین فتادی!

عنان در دست بدعهدی نهادی!

ز در دم نیش‌ها در رگ شکستی

ز چشمم چشمه‌ها بر رخ گشادی

فرامش کرده آن کز عشق صدبار

بمردی باز، و، وز مادر بزادی

ندارد مهله چندان از شب غم

که گرید بر وداع روز شادی

در این مقصوره پنهان می‌کنی یار

همان باری که صد بارش بدادی

نباشد عیب شاگردیت در شعر

که در صنعت به غایت اوستادی

اثیر امروز در پا اوفتاده‌ست

تو ظالم در پی او چون فتادی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
کمال‌الدین اسماعیل

زهی حرّی که ثابت کرد جودت

بر ارباب هنر دست ایادی

زمین با قوّت حلمی که اوراست

ز بار حلم تو کرده تفادی

بحمدالله همه معنیت جمعست

[...]

مولانا

ز ما برگشتی و با گل فتادی

دو چشم خویش سوی گل گشادی

ز شرم روی ما گل از تو بگریخت

ز گل واگشتی اینجا سر نهادی

نهادی سر که پای من ببوسی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه