گنجور

 
اثیر اخسیکتی

رخ تو فتنه جهان بودی

گر نه، از دیده نهان بودی

دل و دین رفت در سر غم تو

کاش باری امید جان بودی

ز رخت یادگار خواستمی

گرنه اشکم چو ارغوان بودی

دل، به خستی بجان ز دست غمت

گرنه رویم چو زعفران بودی

میزبانی است تازه وعده تو

گرنه در لقمه استخوان بودی

عشوه ئی میدهی که آن توام

کی چنین بودی، ار چنان بودی

خوردمی، بر زخاک کوی تو دوش

گر نه فریاد پاسبان بودی

در رکابم فلک پیاده شدی

چون قبول تو هم عنان بودی

از مقیمان آستان غمت

فخر گردی گر آسمان بودی

زان لطافت که در دل است تو را

کاشکی هیچ در زبان بودی

سرما گر به هیچ ارزیدی

خاک آن فرخ آستان بودی

دوش گفتی اثیر از آن من است

نه چنین بودی ار چنان بودی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode