گنجور

 
اثیر اخسیکتی

رخ تو فتنه جهان بودی

گر نه، از دیده نهان بودی

دل و دین رفت در سر غم تو

کاش باری امید جان بودی

ز رخت یادگار خواستمی

گرنه اشکم چو ارغوان بودی

دل، به خستی بجان ز دست غمت

گرنه رویم چو زعفران بودی

میزبانی است تازه وعده تو

گرنه در لقمه استخوان بودی

عشوه ئی میدهی که آن توام

کی چنین بودی، ار چنان بودی

خوردمی، بر زخاک کوی تو دوش

گر نه فریاد پاسبان بودی

در رکابم فلک پیاده شدی

چون قبول تو هم عنان بودی

از مقیمان آستان غمت

فخر گردی گر آسمان بودی

زان لطافت که در دل است تو را

کاشکی هیچ در زبان بودی

سرما گر به هیچ ارزیدی

خاک آن فرخ آستان بودی

دوش گفتی اثیر از آن من است

نه چنین بودی ار چنان بودی

 
 
 
نظامی

کاشکی چاره‌ای در آن بودی

که ز ما چشم بد نهان بودی

امامی هروی

تو که خود مونس روان بودی

چون ز حشم دلم نهان بودی

من خود اندر حجاب خود بودم

ورنه با من تو در میان بودی

از تو می بافتم خبر، بگمان

[...]

حکیم نزاری

گر نه اندر پناه کان بودی

لعل چون سنگ رایگان بودی

هلالی جغتایی

این سخن گر نه در میان بودی

آدمی نیز بی‌زبان بودی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه