گنجور

 
اثیر اخسیکتی

جانا، همه آیت نکوئی

درشان تو آمده است گوئی

یک گل چو رخت بدست ناید

گر در چمن جهان بجوئی

حسنت ببرد زبان سوسن

گر لاف زند بتازه روئی

دارم طمع وفا ز تو نه

کاین قاعده نیست در نکوئی

گوئی بگشم تو را نگشتی

لیکن چه کنی که این نگوئی

روزی دو، اثیر را امان ده

کان غمزه عاشق است گوئی