گنجور

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

دوش جانم در هوای آن خط و رخسار بود

شب همه شب در سرم سودای زلف یار بود

با وجود روی جان افروز و قددلربات

عاشقان را از بهشت و حور و طوبی عار بود

مونس دردت نه تنها این زمانم کز ازل

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

عاشقان تا در میان زنار عشقت بسته‌اند

همچو ترسایان ز قید کفر و دین وارسته‌اند

چشم جان تا بر جمال روی تو واکرده‌اند

خانه دل را به روی غیر درها بسته‌اند

از خود و جمله جهان یکبارگی ببریده‌اند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

نمی دانم بقول حاسدی چند

چرا ببرید از ما یار پیوند

گرفتارم بقید زلف جانان

خلاصی نیست جانم را ازین بند

چو من در عاشقی افسانه گشتم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

معشوق جلوه کرد و دل از عاشقان ربود

اندر میانه واسطه دلال عشق بود

ذرات کون بیخبرند از شراب عشق

ساقی بمهر تا در میخانه را گشود

مستی زاهدان همه از نخوت و ریا

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشود

صبح صادق در شب دیجور ناگه رخ نمود

هم بچشم دوست دیدم چون جمالش جلوه کرد

کافتاب از مشرق هر ذره تابان گشته بود

در تماشای رخ خوبان عالم جان ما

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

یار با ما پرتوی از نور روی خود نمود

صبر و هوش و جان و دل زین عاشق بیدل ربود

چون شدم فانی ز خود در پرتو آن نور ذات

گشت روشن بر من این اسرار از فضل و دود

کین جهان چون ذره روشن ز آفتاب روی اوست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

چو الطاف الهی رهبر آمد

نهال بخت من زان در برآمد

ببر شد نخل امید من آخر

که یار سرو قدم در برآمد

چو گشتم مبتلا در دست عشقش

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

چو نار هجر او جان میگدازد

زلال وصل کو تا دل نوازد

بخط عنبرین و خال مشکین

لباس دلبری را می طرازد

قبای دلبری و خوبی امروز

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

جان ما را میل دل جستن نشد

درد و غم در پیش وی گفتن نشد

وعده کرد امشب که آیم پیش تو

ز انتظارش امشبم خفتن نشد

عقل دوراندیش چندانی که کرد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

حالیا رفتیم یاران خیرباد

با دل بریان و سوزان خیرباد

همچو تن کو دور ماند از روان

از تو دور افتادم ای جان خیرباد

با هزاران رنج و محنت زین دیار

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

کاش آن شوخ جفا پیشه وفائی بکند

با من بیدل و آرام صفائی بکند

چون طبیب دل بیمار جهانست بتم

گو بیک بوسه مرا نیز دوائی بکند

چه شود گر دل بیمار مرا شاه جهان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

من عاشق آن جان و جهانم همه دانند

از جان ببریدن نتوانم همه دانند

جان می نتوان برد از آن غمزه و ابرو

من کشته آن تیروکمانم همه دانند

زلف سیه و چشم بلا جوی تو دیدم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود

گویی از حسنش قیامت در جهان افتاده بود

در ملاحت مثل او هرگز ندیدم در جهان

آن پری رو گوئیا در حسن حوری زاده بود

وه چه عیشی داشتم کز چشم مست و روی او

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

با همچو تو یاری نفسی هر که برآرد

از لذت فردوس برین یاد نیارد

خواهم که کنم تازه برخسار تو ایمان

کفر سرزلف تو بایمان نگذارد

جز آه و فغان کیست کزین عاشق بیدل

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

در هوای عشق بازم دل پرواز کرد

بار دیگر عاشقی جانم ز سر آغاز کرد

بر در او بس که بنشستم درآخر آن صنم

رحم کرد و آن در بسته برویم باز کرد

چون درون رفتم بخلوتخانه بزم شهود

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

آنها که جهان آینه روی تو دانند

از دفتر عالم رقم حسن تو خوانند

آنان که نظر برخط و خال تو ندارند

از بی بصرانند و عجب بیخبرانند

عشاق تو با آنکه اسیران بلایند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

زان دم که باده خم وحدت بجام شد

مستی و عیش در همه آفاق عام شد

نام و نشان عالم و آدم نبد پدید

از جلوه جمال تو عالم بنام شد

تا باده لب تو بکام جهان رسید

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

جمال روی تو هرگه نقاب بگشاید

ز زیر پرده هر ذره مهر بنماید

بعشوه جان جهانی کند اسیر بلا

بیک کرشمه دل جمله خلق برباید

فسانه گشت بعالم بحسن خال و خطت

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

ای قامت رعنای تو رشک سهی سروبلند

وی شیوه و ناز تو در پیش نظر بازان پسند

بگشای چین زلف را، آزاده کن ما را ز ما

تاکی دل و جان مرا چون بندیان داری ببند

عالم بدام فتنه شد پا بسته قید بلا

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

عاشقان در آتش عشق تو خود را سوختند

تا کماهی سر عشق و عاشقی آموختند

آن زمان کز بهر هر کس خلعتی تعیین شد

برقد من جامه رندی از آن دم دوختند

سوخت یاد غیر و یادت مونس جانم بماند

[...]

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۳۶
sunny dark_mode