گنجور

 
اسیری لاهیجی

چو الطاف الهی رهبر آمد

نهال بخت من زان در برآمد

ببر شد نخل امید من آخر

که یار سرو قدم در برآمد

چو گشتم مبتلا در دست عشقش

مرا غم های عالم غمخوار آمد

روان می پرورد بوس لبانش

که آب زندگی جان پرور آمد

ز فکر کفر و دین ما را شب و روز

خیال زلف و رویت بهتر آمد

مثال سرو قدش راستی را

بباغ خلد طوبی کمتر آمد

اسیری را دمی دیدار خوبش

ز دنیا و ز عقبی خوشتر آمد