دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود
گویی از حسنش قیامت در جهان افتاده بود
در ملاحت مثل او هرگز ندیدم در جهان
آن پری رو گوئیا در حسن حوری زاده بود
وه چه عیشی داشتم کز چشم مست و روی او
شاهد و شمع و شراب و مطرب آماده بود
مجلس همچون بهشت و یارحوری در کنار
در میان این مطرب از جام لعلش باده بود
چون حمایل ساعد سیمین او در گردنم
بر رخ زردم رخ خورشید وش بنهاده بود
دست ما بگرفته یار و در برخود میکشید
دولت عالم چگویم دوش دستم داده بود
در جمال نوربخش او اسیری والهی
بیخود از خود گشته وز قید جهان آزاده بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از زیبایی و محبت یار خود سخن میگوید که چهرهاش را نمایان کرده و به وصف او میپردازد. او از زیبایی حیرتانگیز و جذابیت یار میگوید و میبیند که چنین جمالی در دنیا بینظیر است. شاعر از لحظههای شاد و خوشی که با یارش در کنار مشروبات و موسیقی سپری کرده، لذت میبرد. او توصیف میکند که حضور یار به مانند بهشت است و در آغوش او احساس آزادی و بیخیالی میکند. در نهایت، این شعر از عشق و اشتیاق شاعر به یار و زیبایی بینظیر او حکایت دارد.
هوش مصنوعی: شب گذشته، معشوقم پرده را از چهرهاش کنار زده بود و گویی زیباییاش باعث بهوجود آمدن یک فاجعه بزرگ در دنیا شده بود.
هوش مصنوعی: در زیبایی و دلربایی، هیچکس را مانند او در جهان ندیدهام. به نظر میرسد آن دختر زیبا از حوریها به دنیا آمده باشد.
هوش مصنوعی: چه زندگی شاد و خوشی داشتم وقتی که محبوبی با چشمان مست و چهره زیبا در کنارم بود و همه چیز مهیا بود: شمع، شراب و موسیقی.
هوش مصنوعی: مجلس مانند بهشتی زیبا است و یاری دلنواز در کنار ما حضور دارد. در این محفل، با نغمههای خوش مطرب و جام لعل، نوشیدنی گوارایی به دست داریم.
هوش مصنوعی: زمانی که بازوی نقرهای او به دور گردن من افتاده بود، چهرهام که رنگی زرد داشت، مانند خورشید درخشید.
هوش مصنوعی: دوست دستانم را گرفته بود و در این حال دنیا به من روی خوش نشان میداد. چه بگویم، شب گذشته دستانم را به من سپرده بود.
هوش مصنوعی: در زیبایی دلفریب او، دلباختهای هست که به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و از خود بیخود شده است و از بند و محدودیتهای این جهان آزاد گشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش چشم ساغر سرشار و خونم باده بود
آن چه دل می خواست از اسباب عیش آماده بود
هیچ کس زان طره پیچیده سر بیرون نکرد
با وجود آن که مضمون پیش پا افتاده بود
شعلهٔ رخسار او تا شمع بزم باده بود
موج می پروانهٔ آتش به جان افتاده بود
پیش از آن ساعت که آمد سر و شوخش در خرام
رنگ را چون نقش پا رخسارم از کف داده بود
از کف پایت ز بس نازکتر از برگ گل است
[...]
شیخناشب تا سحر مست و خراب از باده بود
در خرابات مغان مست و خراب افتاده بود
با حریفان دغل نرد و قمار و جام می
کرده بود و برده بود و خورده بود و داده بود
شیخنا را با نگاری ساده کار افتاد دوش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.