گنجور

 
اسیری لاهیجی

در هوای عشق بازم دل پرواز کرد

بار دیگر عاشقی جانم ز سر آغاز کرد

بر در او بس که بنشستم درآخر آن صنم

رحم کرد و آن در بسته برویم باز کرد

چون درون رفتم بخلوتخانه بزم شهود

وه چه دلداری که با من دلبر طناز کرد

چون ز نقش غیرخالی دید او لوح دلم

در سرای انس با خود جان ما دمساز کرد

هرکه از خلقان چو عنقا در جهان عزلت گزید

مرغ جانش در هوای لامکان پرواز کرد

هرکه بیند از همه عالم جمال روی او

در نهان و آشکارا با خودش همراز کرد

در جمال نوربخشش چون اسیری شد فنا

از بقای بی زوالش بانوا و ساز کرد