گنجور

 
اسیری لاهیجی

عاشقان در آتش عشق تو خود را سوختند

تا کماهی سر عشق و عاشقی آموختند

آن زمان کز بهر هر کس خلعتی تعیین شد

برقد من جامه رندی از آن دم دوختند

سوخت یاد غیر و یادت مونس جانم بماند

در دلم تا آتش عشق ترا افروختند

چون ز زیر ابر عزت گشت تابان مهر ذات

در شعاع پرتوش ذرات عالم سوختند

چون اسیری پاکبازان برسر بازار عشق

هر دو عالم را بنقد وصل او بفروختند