گنجور

 
اسیری لاهیجی

آنها که جهان آینه روی تو دانند

از دفتر عالم رقم حسن تو خوانند

آنان که نظر برخط و خال تو ندارند

از بی بصرانند و عجب بیخبرانند

عشاق تو با آنکه اسیران بلایند

از دولت عشق تو سلاطین جهانند

گر عاشق و معشوق ز هم بازشناسی

بینی که یقین شاه و گدا هم نفسانند

بگذشت بعشاق و همی گفت بطعنه

بنگر که اسیر غم عشقم چه کسانند

بیمار غم عشق تو تا جان نسپارد

از آب حیات لب لعلت نچشانند

گفتی که اسیری بره عشق فنا شو

برهر چه بود رای تو عشاق برآنند